زمین، مجّهزترین و بزرگترین سفینه فضایی هستی است که میلیاردها مسافرش را رایگان به سفر آفاق و انفس میبرد و بزرگترین گاوصندوق بانک جهانی است که سنگهای قیمتی و ذخایر خود را در دل سخت کوهها پسانداز کرده است.
زمین، راحتترین مهد آسایش است و جوشانترین چشمه معایش. زمین، سیارهای است که جز محبت، سوختی ندارد و تنها در مدار و جاده عشق طواف میکند. و بیهیچ خستگی، از کار شبانهروزی خود، لحظهای دست نمیکشد.
زمین، امنترین فرودگاه بین المللی پرندگان و وسیعترین انبار آذوقه است که حبوبات، میوهها و سبزیهای گوناگون را در جشن چهارفصل ایام، به مخلوقات تقدیم میکند.
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه درو دشت نشون از قامت رعنا ته وینم
... و زمین در سینه خویش، آلبومی از خاطرات دیدنی گذشتگان دارد؛ خاطراتی که به تعبیر قرآن، درهای عبرت و درس آموزی را به روی ما گشوده است: «قُل سیرُوا فی الارضِ فأُنظُرُا کیفَ کانَ عاقبهُ المُجْرِمینَ»
زمین، پاکترین سجاده خداپرستان است که عاشقانهترین بوسه سجود را از مُهر عبودیت گرفتهاند؛ عارفان بیریایی که آسمان را سقف و ستارگان را چراغِ خانه تفکر در آیات الهی برگزیدهاند.
زمین، مادر مهربانی است که فرزندان خود را در آغوش آرام خود گرفته و به عشق آنها، چشمههای اشک از گوشههای چشمان خود به راه انداخته است.
آری! زمین، فیلم مستندی است که سناریوی زندگی خوب و بد ما در آن بازی میشود و برای همیشه در بایگانی ملایک حفظ میشود.
نظر بدهید |
من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه
روح تو کامل است . بدن تو موقتی است
من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد
خدا گفت : نه
شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه
من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد
من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه
تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی
من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید
خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از هم? آن چیزها لذت ببری
من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی
امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده
باشد که خداوند تو را برکت دهد...
برای دنیا ممکن است تو فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به انداز? دنیا ارزش داشته باشی
داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و بدان که برکت خواهی یافت
آقای من !
مولای غریب من !
ای مسافر بیابان تنهایی من !
مضطر فاطمه !
اسیر آل محمد، پدر مهربان اهل عالم !
من از تصویر این غربت و غم ناتوانم .
از کجا آغاز کنم ؟ از خود بگویم یا از دیگران ؟ از خود آغاز می کنم که اگر هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد !
می خواهم به سوی تو برگردم، یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی، می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری، می دانم در همان لحظه ها، روز ها و سالهای غفلت هم، برایم دعا می کردی. من از تو گریزان بودم اما تو چون پدری مهربان دورادور مرا زیر نظر داشتی ...... .
البته که، ما مولای متقیان حضرت امیرالمؤمنین(ع) را به حق اول مظلوم عالم می دانیم .
هر ساله در ایام فاطمیه به یاد مصائب و مظلومیت حضرت فاطمه (س) اشک ماتم می ریزیم .
به هر مناسبت و در هر مصیبتی بر مظلومیت سیدالشهداء(ع) و اهل بیت مکرمش می گرییم .
شنیدن نام قبرستان بقیع ما را از خود بی خود می کند و اندوه را بر دلهایمان می نشاند !!
بر غربت امام موسی بن جعفر(ع) در سیاهچالهای بغداد اشک غم از دیدگان جاری می سازیم .
با تمام وجود آماده زیارت امام رضا(ع) می شویم و ایشان را غریب الغربا می نامیم !
امام دهم و یازدهم را عسکریین لقب داده ایم و مظلومیتی بالاتر از این برای آنها قابل تصور نمی دانیم .
اما اما ........ به غربت امام زمانمان کمتر اندیشیده ایم یا اصلا فکر نکرده ایم !!!!
خود، اولین بیت از این مثنوی هفتاد من کاغذ است ! نا آگاهی از غربت امام عصر یا باور نداشتن غربت آن جناب یا غفلت از این غربت، اولین وجه از غریبی امام زمان است !!!
مولای من ! آرزو داشتم مرا مهدی نام می نهادند.
دوست داشتم از همان اول، اذان عشق تو را در گوشم زمزمه کرده بودند !
ای کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده، حلقه غلامی ات را بر گوشم افکنده بودند .
ای کاش کامم را با نام تو بر می داشتند و حرز تو را همراهم می کردند .
مهدی جان! دوست داشتم با نام پروردگار تو زبان باز می کردم و ای کاش اوایل که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به جای گفتن بابا، مرا به گفتن یا مهدی وا می داشتند .
ای کاش مهد کودکم مهد آشنایی با تو بود، ای کاش در کلاس اول دبستان، آموزگارم الفبای عشق تو را برایم هجی می کرد و نام زیبای تو را سرمشق دفترچه تکلیفم قرار می داد .
در دوره راهنمایی، هیچکس مرا به خیمه سبز تو راهنمایی نکرد !
در سالهای دبیرستان، کسی مرا با تو که مدیر عالم امکان هستی، پیوند نزد !
در کتاب جغرافیای ما، صحبتی از ذی طوی و رضوی نبود ! (دعای ندبه)
در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت، غربت و تنهایی تو آشنا نساخت !
در درس دینی، به ما نگفتند باب الله و دیان دین ، حق تویی !! (آل یاسین)
دریغ که در کلاس ادبیات، آداب ادب ورزی به ساحت مقدس تو را گوش زد نکردند !!
افسوس که در کلاس نقاشی، چهره مهربان تو را برایم به تصویر نکشیدند !
چرا موضوع انشای ما به جای علم بهتر است یا ثروت، از تو و ظهور تو و روشهای جلب محبت تو نبود ! ؟ مگر نه اینکه بی تو، نه علم خوب است و نه ثروت ؟
کاش در کلاس زبان خارجی، زبان گفتگو و زبان ارتباط با تو را نیز که آشناترین و دیرینه ترین مونس فطرتهای بشری، به ما می آموختند .
در کلاس جغرافی قطب شمال و جنوب و در کلاس علوم قطب مثبت و منفی آهن ربا و خواص آن را شناختم، اما ندانستم که قطب عالم امکان تو هستی و چرا تو را به این صفت می نامند ؟ (السلام علیک یا قطب العالم)
با مثبت بینهایت و منفی بینهایت در ریاضیات آشنا شدم. آن زمان کسی از این مفاهیم برایم مصداق عینی ترسیم نکرد. بعدها متوجه شدم که شما خاندان، اصل و منشأ همه زیبائیها و سرچشمه تمام خوبیها و معدن همه خیرات عالم هستید .
در کلاس شیمی وقتی سخن از چرخش الکترونها به دور هسته اتم به میان می آمد، اشارتی کافی بود تا من بفهمم تمام عالم هستی و ماسوی الله به گرد وجود شریف تو می چرخند .
ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمولهای پیچیده ریاضی، فیزیک، و شیمی فرمول ساده ارتباط با تو را نیز به من یاد می دادند !
یادم نمی رود از کتاب فارسی، حکایت آن حکیم را که گذارش به قبرستان شهری افتاد و دید که روی همه قبرها سن فوت شدگان را 3 و 4 و 5 سال و مانند آن نوشته اند. پرسید آیا اینان همگی در طفولیت از دنیا رفته اند ؟ گفتند در این شهر، سن هر کس را معادل سالهایی از عمرش که در پی کسب علم بوده است محاسبه می کنند . کاش همانروز دبیر ادبیات ما گریزی به حدیث معرفت امام ( من مات و لم یعرف ............. ) می زد و می گفت که در تفکر شیعی، حیات حقیقی در توجه به امام عصر و معرفت و محبت و مودت او و مهمتر از آن، در برائت از دشمنان او معنا می شود .
درس فیزیک، قوانین شکست نور را به من آموخت، ولی نفهمیدم نور خدا تویی و مقصود از یهدی الله لنوره من یشاء ... (35 نور) نیز تویی، از سرعت سرسام آور نور برایم گفتند اما اشاره نکردند که شعاع دید معصوم تا کجاست و نگفتند که امام در یک لحظه می تواند تمام عوالم و کهکشانها را از نظر بگذراند و از احوال همه ساکنین زمین و آسمان با خبر شود .
وقتی برای کنکور درس می خواندم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان (ع) تشویق نکرد !!
از فضای نیمه بسته مدرسه که وارد دانشگاه شدم، وضع از این هم اسف بار تر بود . بازار غرور و نخوت پر مشتری بود و اسباب غفلت، فراوان و فراهم !! مولای من در آنجا هم کسی برایم از تو سخن نگفت ! پرچمی به نام تو افراشته نبود ! کسی به سوی تو دعوت نمی کرد ! هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نکرد ! کارکرد دروس معارف و تاریخ اسلام، جبران کسری معدل دانشجویان بود !!! در آن عرصه نیز تو سهمی نداشتی و غریب و مظلوم همچنان از یاد رفته بودی .
اینک اما ... اما
در عمق ضمیر خود، تو را یافته ام، چندی است با دیده دل تو را پیدا کرده ام، در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس می کنم، گویی دوباره متولد شده ام ! یادم می آید قبل از مشرف شدن به مشهد از دوستی حاجتهایش را سوال کردم، فقط و فقط او، از من خواست که دعا کنم سرباز شما باشد !! که من هم همان لحظه آرزو کردم ای کاش من هم شستن و اتو کشیدن لباسهای سربازان آن فرمانده را بر عهده داشته باشم !!!! مهدی جان شاید همین شد که تو برایم مهم و مهمتر شدی !! نمی دانم ؟!
ولی می دانم که، زندگی بدون تو که امام عصر و زمانه ای مردگی است و اگر کسی هم چون من، پس از عمری غفلت به تو رسید، حق دارد که احساس تولدی دوباره کند، حق دارد از تو بخواهد،از این لحظه او را رها نکنی، در فتنه ها و ابتلائات آخر زمان از او دست گیری کنی ،حق دارد به شکرانه این نعمت، پیشانی ادب و شکر بر خاک بساید و با خدای خود چنین زمزمه کند :
الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله
فرج شما در بسیار دعا کردن برای فرج امام عصر(ع) می باشد .
"خوش آن روزی که مولا باز گردد"
" انا المهدی طنین انداز گردد"
یکی از دانشآموزان مدرسه "فرهنگ" با ارسال نامهای به پرسش مهر امسال رئیسجمهور پاسخ داد.
امیرعلی ثقفیفر دانشآموز مقطع سوم راهنمایی با ارسال نسخهای از نامهاش برای خبرگزاری فارس به سؤال امسال رئیس جمهور از دانشآموزان، که هر ساله در قالب پرسش مهر مطرح میشود، پاسخ داد.
احمدینژاد در پیام ضبط شدهاش که امروز از شبکههای سیما و بلندگوی مدارس پخش شد، از دانشآموزان پرسیده بود، اگر جای رئیس جمهور بودید، برای اعتلای ایران اسلامی چه میکردید؟
امیرعلی ثقفیفر در بخشی از نامهاش آورده: آقا اجازه، ما اگر جای شما باشیم، وقتی میبینیم که اعتلای ایران و اقتدار ایران با حضور یک جریان در دفتر خودم به خطر افتاده و وقتی میدیدم که رهبرم در نامهای این خطر را از قبل به من گوشزد کرده، آن رئیس دفتر را فوری برکنار میکنم.
در ادامه نامه آمده: وقتی میدیدیم که این جریان تمام نقاط مثبت و دولتی را به نقطه ضعف تبدیل کرده و در هر فساد اقتصادی و رسانهای ردپایی از او وجود داشته و اسنادش هم در رسانهها موجود است و جایی برای انکار نمانده وقتی میدیدم که مثلا امثال بابای ما که سال 84 با آمدن شما کلی ذوق داشتند که انقلابیها دوباره روی کار آمدهاند و امروز اما خبرها را با آه و حسرت دنبال میکنند وحال شان گرفته شده از دولت فعلی و مدام میگویند کاش قدر دولت قبل را شما میدانستید و ریش و قیچی را دست همان آقایی که من اگر جای شما بیایم بر کنارش میکنم، نمیدادید".
در پایان نامه این دانشآموز آمده است: آقا اجازه، ما که جای شما نمی شود باشیم اما تو را به خدا حال افرادی امثال بابای ما را بیشتر از این نگیرید.
منبع: فارس
با درود .
این روز ها در هفته دفاع مقدس هستیم هفته ای که به نظر من به جای برگزاری این همه جشنواره و هزار تا خرج دیگه بهتر بود این بودجه رو برای آشنایی بهتر و بیشتر جوان 2011 با شهدا کنند و واقعا نشون بدن اما چی بگم که فقط بد کردیم در حق شهدا .
خیلی ها با نام شهدا این روز ها الان به خوب جاهایی رسیدن اما باید پرسید چه کردن برای خون پاک شهدا و نمونش میشه سوال پرسید این همه خرمشهر شهید داد اما ایا این شهر با گذشت این که سالها میگذره از پایان جنگ ایا هنوز 50% درست شده یا نه ؟!!! .
بنده به عنوان یک جوان 24 ساله سوال دارم از مسئولین چه کردید برای آشنایی بیشتر جوان امروزی با شهدا ؟! چرا یک جوان فشن نباید در ان این اشتیاق را ایجاد کرد که دنبال شهداش باشه ؟!!
این تقدیم به تمام بچه های شهدا که دلشون خون از تیکه ها و زخم زبان های افراد نا آگاه و تقدیم به تمام کسانی که از 2500 سال پیش تا امروز جانشان را برای سرافرازی این اب و خاک داده اند .
یه روز 2 نفر داشتن توی دانشگاه با هم صحبت میکردن اولی به دومی گفت تو پدرت چیکارست گفت پدر من مهندس هست و کارش ساخت و سازه تو پدرت چیکارست
اولی ساکت شد و با غرور و کمی غم گفت پدر من شهید شده
اولی لبخندی زد و گفت پس تو با سهمیه اومدی دانشگاه ؟!!!
دومی دلش شکست و بدنش سرد شد و با بغضی عجیب گفت
سهمیه ماله خودتون بابامو بهم پس بدین !!!!!!!!!!!!!!
منبع : بلاگ علی احمدنی